ساعت یک ربع به شش صبحhttp://jace.seacrow.com/pics/misc/2004/11/2302.jpg
گفتــی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم گفتـی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم گـفتـــــی ز بخــــت بد اگر ناگه رقــــیب آید ز در گفــتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم گفتی که تلخی های مـــی، گــر ناگوار افتد مرا گفتم که با نــوش لبـــــم آن را گــــوارا می کنم گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام گفتم که من خـود را در او عریان تماشا می کنم گفتـــی که از بـی طاقتی دل قصد یغما می کند گفتم کـــه با یغــــماگران بــــاری مدارا می کنم گفتی که پیــوند تو را با نقد هــــستی می خرم گفــتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم گفــــــتی اگــر از کوی خود روزی تو را گویم برو گفــتم که صد ســـال دگر امروز و فردا می کنم گفتــی اگر از پای خــــود زنجیر عـشقت وا کنم تقدیم به تموم عاشقای گل |