ساعت چهار و نیم عصرhttp://jace.seacrow.com/pics/misc/2004/11/2302.jpg
دلم رو بردی با یک بهونه اما یادت رفت اشکایی که بخاطرت ریختم کسی نبود تسلی خاطرم باشه تو اونو بردی و با بی رحمی یه گوشه ای پرت کردی اصلا نخواستی بدونی چی می کشم حالا شدم مثل یه قابی که خالی از عکسش شده دیگه دلی ندارم که کسی بیاد توش بشینه منم بهش دل ببندم بگم دوستت دارم انگار ی تو عمق یه چاه مونده منتظرم ......... کسی بیاد اونو برام بیاره اما افسوس دیگه دلم سبز نمیشه دیگه گلاشو کسی نمیبینه و فقط افسوسم مونده براهش ..... قسمت میدم برگرد لااقل دلمو بهم بده بزار بکارمش تو گلدون آرزوهام شاید کسی خریدارش بشه |
چقدر زندگی میتونه بی رحم باشه وقتی آرزوشو داری ..وقتی دوستش داری و اون بهت محل نمیده هروقت دستتو دراز می کنی پس می زنه چقدر نفس کشیدن مشکله وقتی به اوج میرسی بازم کم میاری و نمی تونی نفس بکشی چقدر رفتن و نموندن سخت میشه وقتی میخوای بری اما دلت طاقت کندن نداره و پاهات نای رفتن چقدر خوندن سخته وقتی بخوای بخونی اما کسی نخواد به صدات گوش بده چقدر سخته وقتی نجوای شبانت به های های گریه تبدیل میشه ولی بازم دستاتو بلند می کنی و می گی خدایا اونو در پناه خودت حفظ کن چقدر سخته وقتی سر از بیراهه در میاری و به امید کوره راهی که بهت امید دادن و چقدر سخته که زیر بار هجوم هزاران نگاه ذره ذره آب میشی اما بازم رو حرفت می مونی و می گی عیبی نداره من چشم براشم ?............ |
گفتــی که می بوسم تو را، گفتم تمنا می کنم گفتـی اگر بیند کسی، گفتم که حاشا می کنم گـفتـــــی ز بخــــت بد اگر ناگه رقــــیب آید ز در گفــتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم گفتی که تلخی های مـــی، گــر ناگوار افتد مرا گفتم که با نــوش لبـــــم آن را گــــوارا می کنم گفتی چه می بینی بگو، در چشم چون آیینه ام گفتم که من خـود را در او عریان تماشا می کنم گفتـــی که از بـی طاقتی دل قصد یغما می کند گفتم کـــه با یغــــماگران بــــاری مدارا می کنم گفتی که پیــوند تو را با نقد هــــستی می خرم گفــتم که ارزان تر از این من با تو سودا می کنم گفــــــتی اگــر از کوی خود روزی تو را گویم برو گفــتم که صد ســـال دگر امروز و فردا می کنم گفتــی اگر از پای خــــود زنجیر عـشقت وا کنم تقدیم به تموم عاشقای گل |
زیر خاکستر ذهنم باقی ست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز
یادگاری است ز عشقی سوزان
که بودم گرم و فروزنده هنوز
عشقی آنگونه که بنیان مرا
سوخت از ریشه و خاکستر کرد
غرق درحیرتم از اینکه چرا
مانده ام زنده هنوز
گاهگاهی که دلم می گیرد
پیش خودم می گویم
آن که جانم را سوخت
یاد می آرد از این بنده هنوز
سخت جانی را ببین
که نمردم از هجر
مرگ صد بار به از
بی تو بودن باشد
گفتم از عشق تو من خواهم مرد
چون نمردم هستم
پیش چشمان تو شرمنده هنوز
گرچه از فرط غرور
اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آنهمه سال
کس ندیده به لبم خنده هنوز
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت
سالها هست که از دیده من رفتی لیک
دلم از مهر تو آکنده هنوز
دفتر عمر مرا
دست ایام ورقها زده است
زیر بار غم عشق
قامتم خم شد و پشتم بشکست
در خیالم اما
همچنان روز نخست
تویی آن قامت بالنده هنوز
در قمار غم عشق
دل من بردی و با دست تهی
منم آن عاشق بازنده هنوز
آتشی عشق پس از مرگ نگردد خاموش
گر که گورم بشکافند عیان می بینند
زیر خاکستر جسمم باقی است
آتش سرکش و سوزنده هنوز
می رفت ، مردی او را دید و دنبال او روان شد . زن پرسید که چرا پس من می
آیی ؟ مرد گفت : برتو عاشق شده ام . زن گفت : برمن چه عاشق شده ای ، خواهر
من از من خوبتر است و از پس من می آید ، برو و بر او عاشق شو . مرد از
آنجا برگشت و زنی بدصورت دید ، بسیار ناخوش گردید و باز نزد زن رفت و گفت
: چرا دروغ گفتی ؟ زن گفت : تو راست نگفتی . اگر عاشق من بودی ، پیش دیگری
چرا می رفتی ؟ مرد شرمنده شد و رفت
یعنی خاطرات بی غبار دفتری از شعر و از عطر بهار عشق یعنی یک تمنا , یک
نیاز زمزمه از عاشقی با سوز و ساز عشق یعنی چشم خیس مست او زیر باران دست
تو در دست او عشق یعنی ماتهب از یک نگاه غرق در گلبوسه تا وقت پگاه عشق
یعنی عطر خجلت ....شور عشق گرمی دست تو در آغوش عشق عشق یعنی "بی تو هرگز
...پس بمان تا سحر از عاشقی با او بخوان عشق یعنی هر چه داری نیم کن از
برایش قلب خود تقدیم کن
وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم کاش بخشی از زمان خویش
را وقت قسمت کردن شادی کنیم کاش وقتی آسمان بارانی ست از زلال چشمهایش تر
شویم وقت پائیز از هجوم دست باد کاش مثل پونه ها پرپر شویم
روی قبرم بنویسید مسافر بوده است/ ........ بنویسید که یک مرغ مهاجر بوده است ...... بنویسید زمین کوچه ی سرگردانیست.....
او در این معبر پرحادثه عابر بوده است ...... صفت شاعر اگر همدلی و
همدردیست ...... در رثایم بنویسد که شاعر بوده است ....... بنویسید اگر
شعری ازاومانده بجای ...... مردی از طایفه ی شعر معاصر بوده است ......
مدح گویی و ثنا خوانی اگر دین داریست ...... بنویسید در این مرحله کافر
بوده است ...... غزل حجرت من را همه جا بنویسید ...... روی قبرم
بنویسیدمهاجر بوده است
برای دیدن ادامه مطالب به این سایت بروید
WWW.MAMAD2009.PARSIBLOG.COM